چپیحه آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان جمعه 28 اسفند 1394برچسب:, :: :: نويسنده : Ling Deraz
واقعاً هم چیزی به اسم "رفتن تو حس صحبت کردن با دخترای سرحدی" وجود داره. خودم شخصاً تجربه کردم. نگاه: قنبر داشت با همان لهجه و با همان جمله بندی فاجعه بار با دختری حرف می زد دربارۀ خانوادۀ دختره. وسط اون صحبتهاش یه کاری پیش اومد، صداش زدم. اصن نه فهمید و نه شنید. کلاً رفته بود تو تمرکز کامل رو صدای دختره، اصن غرق شده بود. صحبتای فوق العاده با اهمیت اونا که تموم شد، وقتی گوشی رو قطع کرد، انگار یادش نرفته بود حین صحبت کردنش با وِل تِل صداش کرده ام. حالا اومده بود چی به من می گفت... انگار زبان محلی یادش رفته می گفت: الان چیزی داشتی به من می گفتی؟ به فارسی! خو اگم تو ما بُن هلری، اصن بری تو ناکه فارسی . هُندی وا مه فارسی گپ نزدن. یَه گیر دگه تو وا مه فارسی گپ بزن، همیطو اَمُشُم تو دماغت که فارسی و خملی همه فراموش بکنی . به یه دختری که لوس و نُنر بودنش از صداش فوران کرده بود می گفت: با این طرز صحبت کردنت نه من، هر کس دیگه ای هم باشه باگ بهش میاره که. بازم آبروی ما جزیرتی ها را برد. بازم گند زد به زبان. البته عده ای میخان طرف رو گیج کنن و عمداً بعضی کلمات را به خملی می گن. مورد سراغ دارم به دختره می گفت: خَهِت جُنه! دختره: چی؟ خر جون بکنه؟ مرگ سرت گنوخ سرک. میکروفون دست قنبره: یه موردی پیش اومده بود دختره همش از تنها بودن خودش حرف می زد. صبح زنگ می زدیم می گفت تنهام. عصر ... تنهام ، شب ... تنهام، نصف شب... تنهام. پ تو بابا و مامان نداری مگه. میگه رفتن مسافرت. من چندروزه تو خونه تنهام. ای چه پدر و مادری هستن که خودشون رفتن مسافرت دختر جوان 18 ساله رو تنها ول کردن تو خونه. به حق چیزای نشنیده. همش دم از ناامیدی و بی کسی می زد. می گفت تو تنها کسی هستی که غیر از پدر و مادرم در طول شبانه روز باهاش حرف می زنم. و من هم باور. انگار افسردگی شدید داشت. از من می پرسید: ما چرا به دنیا اومدیم؟ هدف خدا چی بوده ما رو خلق کرده؟ تو نماز می خونی؟ چرا؟ مطمئنی اون دنیا وجود داره؟ سر کاری نیست؟ حرفاش تکان دهنده بود. داشت روم تأثیر می گذاشت. به خدا. شبا قبل از خواب به خودم می گفتم راست میگه بنده خدا. دختره به پوچی رسیده بود داشت منو هم می برد تو پوچی. همین مورد بود که یه روز خبر داد دیگه نمی تونم باهات ادامه بدم. ما باید ارتباطمون رو قطع کنیم. دیگه هر چی بود تموم شد. دوران با هم بودن ما به سر اومده. دوران خوشی بود. دیگه تا دنیا باقی است نه همو می بینیم نه صدای همدیگه رو می شنویم. شمارۀ منو پاک کن چون دارم سیم کارت رو می سوزونم. یاد منو هم از ذهنت پاک کن. انگار کسی با اسم رؤیا وجود نداشته و ... خداحافظ. اگه اون دنیایی وجود داشت و اونجا همو دیدیم دوستیمون پابرجا هست، باشه؟ خداحافظ. و با اشک و گریه کنان قطع کرد. اگم ایطو که ای خداحافظی ایکه شک اُمنین دگه رفت که به خو بُکشه. آلا یادداشت خداحافظی به پدر و مادرش ننویسه، از ما اسم ببره بیچاره بشیم. آلا خوب کاره وو. شمارشو پاک کردم و تموم. فراموشش کردم به قول خودش تا قیامت و اون دنیا انشاالله تو جنة الفردوس. فرداش نیشتریم بی خیال دنیا مث دلبر شاورما خو مَخَه که اُمدی یکی داره زنگ می زنه. آلا که جواب اُمدا که بله. خودیشن. ازم تا قیامت خداحافظی کرده بود، اما 24 ساعت نشده دست از پا درازتر زنگ زده اِگه سلام عزیزم. نتونستم تحمل کنم. مجبور شدم دست خودم نبود. باید بهت زنگ می زدم و گر نه می مردم. اگه بدجوری دل منو بردی. آ آ آ . یعنه رختی گنوغ که جا نین. مه چه کاره وا دل تو اُمهه. نِ سر ما نکه بیه سر وقت ما به ما هم واگر خو افسرده بکن. میگن آخرالزمانه؟ باور نمی کنی؟ بیا: نمردیم و یکی به ما وابسته هم شد. من چقدر آدم موفقی هستم نه؟ شصت درصد. ارتباط ما ادامه داشت تا اینکه از چند ماه قبل دیگه گوشی اش در دسترس نمی باشد. رؤیا هر جا هستی .... خوبه باش. منم همینجا خوشم. چوکُن، کاری باری؟
پيوندها
![]() |